« با همه‌تون قهرم:/کیکهای فوق‌العاده عجیب! »

ماجراهای پسر و پدر: عزراییل!

ماجراهای پسر و پدر: عزراییل!

  دوشنبه 18 فروردین 1399 23:48, توسط طوباي محبت   , 65 کلمات  
موضوعات: بدون موضوع, طنز

پسر مریض شده و در گوشه‌ای از خانه افتاده.

پدر: ای خدا پسرم رو خوب کن، من رو بجاش ببر. من عمرم رو کردم این جوونه.

سایه‌ای از دور نزدیک می‌شود. پدر تصور می‌کند که عزراییل است. سریع فریاد می‌زند: اینجاست اینجاست مریض اینجاست?

پسر دهانش باز مانده و چشمانش را می‌بندد.

خوب چه انتظاری دارین؟ مرگ که شوخی‌بردار نیست. خودتون بودین چکار می‌کردین?

طوبی

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(6)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
6 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: زهرا [بازدید کننده]
زهرا
5 stars

سلام
آره واقعاً خدا کنه تو حرفامون صداقت داشته باشیم.
بیرون گود نباشیم و هی داد بزنیم لنگش کن
اونوقت خودمون که بریم تو گود هیچی به هیچی
خدایا کمکمون کن

1399/01/24 @ 01:10
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

سلام آره واقعا
خدا کنه وقتش که شد خودمون رو کنار نکشیم.
البته شما که این‌طور نیستی خودم رو میگم.

1399/01/24 @ 14:24
نظر از: شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو] 
5 stars

از دور دستی بر آتش داشتن همچییییین نطق آدمو وا می کنه بعد سر بزنگاه لالمونی می گیره
چی بود اون …بیرون گود نشسته میگه لنگش کن!
وسط معرکه نمیاد
در میره….
آخی طفلی چه پزی داشت با ادعای فداکاری.‌‌‌…بد خیط شدااا بد:)))))

1399/01/21 @ 13:20
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

واقعا این حرفات منو به فکر برد
میگم نکنه ما هم که میگیم اللهم عجل لولیک الفرج وقتش که برسه در بریم؟؟
ان‌شاالله که اینطور نباشه.
خدا کمکمون کنه.
ممنونم شیدا جان نظراتت عالین.

1399/01/21 @ 16:32
نظر از: شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو] 
5 stars

آره واقعا شوخی بردار نبست…
بیچاره رفده تو تو فاز فداکاری که یهووو. ده فرااار

1399/01/19 @ 01:19
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

واقعا:)
از دور دستی به آتیش داشته!
بعد که وارد معرکه شده دیده نه بابا اینجوریا هم نیست
ممنونم شیدا جان که هم اینجا سر میزنی و هم نظرات قشنگت رو برام میذاری^:^

1399/01/19 @ 12:19


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

شكوفه لبخند

هر چه گشتم در وبلاگهای دوستان وبلاگی که چاشنی طنز داشته باشد ندیدم. جایش خالی بود این بود که آستین بالا زدم. شب عید مبعث رو به فال نیک گرفتم و گفتم بسم‌الله. شاید که لبخندی به لب دوستی آمد و دلی شاد شد:) مطالب طنز این وبلاگ در صورت تولیدی بودن با امضای طوبی منتشر می‌شود.

جستجو

لبخند به لبهای آنلاین:)

  • فطرس
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • سمیه صالحی

اینا خنده‌دار تر بودن؟:)