« با همهتون قهرم:/ | کیکهای فوقالعاده عجیب! » |
پسر مریض شده و در گوشهای از خانه افتاده.
پدر: ای خدا پسرم رو خوب کن، من رو بجاش ببر. من عمرم رو کردم این جوونه.
سایهای از دور نزدیک میشود. پدر تصور میکند که عزراییل است. سریع فریاد میزند: اینجاست اینجاست مریض اینجاست?
پسر دهانش باز مانده و چشمانش را میبندد.
خوب چه انتظاری دارین؟ مرگ که شوخیبردار نیست. خودتون بودین چکار میکردین?
طوبی
سلام
آره واقعاً خدا کنه تو حرفامون صداقت داشته باشیم.
بیرون گود نباشیم و هی داد بزنیم لنگش کن
اونوقت خودمون که بریم تو گود هیچی به هیچی
خدایا کمکمون کن
سلام آره واقعا
خدا کنه وقتش که شد خودمون رو کنار نکشیم.
البته شما که اینطور نیستی خودم رو میگم.
از دور دستی بر آتش داشتن همچییییین نطق آدمو وا می کنه بعد سر بزنگاه لالمونی می گیره
چی بود اون …بیرون گود نشسته میگه لنگش کن!
وسط معرکه نمیاد
در میره….
آخی طفلی چه پزی داشت با ادعای فداکاری.…بد خیط شدااا بد:)))))
واقعا این حرفات منو به فکر برد
میگم نکنه ما هم که میگیم اللهم عجل لولیک الفرج وقتش که برسه در بریم؟؟
انشاالله که اینطور نباشه.
خدا کمکمون کنه.
ممنونم شیدا جان نظراتت عالین.
آره واقعا شوخی بردار نبست…
بیچاره رفده تو تو فاز فداکاری که یهووو. ده فرااار
واقعا:)
از دور دستی به آتیش داشته!
بعد که وارد معرکه شده دیده نه بابا اینجوریا هم نیست
ممنونم شیدا جان که هم اینجا سر میزنی و هم نظرات قشنگت رو برام میذاری^:^
فرم در حال بارگذاری ...