صفحات: << 1 2 3 ...4 ...5 6 7 ...8 ...9 10 11 12 ... 15 >>
دیر مدتی بود که خواهرتان در شبکههای مجازی میچرخید و به گشت و گذار مشغول گردیده بود. هر از چند گاهی به تصویری برمیخورد از عکسهای رفقا که از آشپزیهایشان از کیک و ژله و شیرینی و مرغ و کنتاکی و پیتزا و…در شبکه نهادندی. بعد از کلی گشت و گذار و تماشا که وصف العیش نصف العیش بلاخره این ضعیفه به خود آمد و نگاهی به ساعت دیواری نمود و مشاهده کرد که ای دل غافل ساعت از وقت بگذشته و او در خم یک کوچه مانده. پس از جای جست و به مطبخ برفت و دیگ مسی بر روی اجاق بنهاد و دمپختکی از برای خانواده مهیا نمود. نه آن دمپختک که شما در تصور آورید که این آن نیست بلکه بغایت خوشمزه و خوش عطر و بوست و با سیبزمینی و گوجه فرنگی و روغن و زردچوبه و برنج نیمدانه مهیا شود و بسیار مقبول افتد همی. شما را نمیدانم ولی این است حکایت آبجی شما که هر عکس که در فضای مجازی ببیند از تصاویر غذا و شیرینی و کیک و ژله و همین الان یهویی و… به همان دمپختک خود عاقبت روی آورد و گره از کار خانواده بگشاید. اکنون در حیرت است که اگر از گذاشتن این همه عکس و تصویر که گاه تعلیمی هم در پی ندارد چیزی عاید کس نمیشود پس چه هدف باشد از این لغو که فرموده خداوندگار عالم که مومنان کسانی هستند که: عن اللغو معرضون. والله اعلم?
طوبی
!کرونا شبیه زن است
اظهارات عجیب “محمد مهفود” وزیر امنیت اندونزی که ویروس کرونا را با زنان مقایسه کرده بود، برایش دردسرساز شد
?وزیر امنیت اندونزی در اظهارنظری گفته بود: کرونا مثل زن انسان است، ابتدا سعی میکنید که او را کنترل کنید اما پس از مدتی میفهمید که چنین کاری ممکن نیست و یاد می گیرید که با رفتارهای او کنار بیایید و به زندگی ادامه دهید
??قشنگ معلومه زنش پوستشو کنده
همه رو میبخشم !!!
بجز اونی که واسه تولد 5 سالگیم
یه کله قند آورده بود !!!
خدا ازت نگذره
یهویی یادم اومد
???
همین که در را باز کردم و وارد اتاق شدم، چشم در چشم شدیم، نگاهمان در آنی به هم گره خورد. چقدر طول کشید؟ یک آن بیشتر نشد ولی برای من گویی به اندازه ابدیت بود. باز هم مثل همیشه این من بودم که نگاهم را دزدیدم چون او بیپرواتر از این بود که چشم بردارد. میخواستم فریاد بزنم: ” برای چی اومدی لعنتی! گورت رو گم کن از اینجا” ولی زبانم به سقف دهانم چسبیده بود و گلویم خشک شده بود. یک سال بود ندیده بودمش و حالا دوباره آمده بود! “فاصله بین عشق و نفرت چقدره؟ شاید به اندازه ترسی که از تو دارم، همیشه ازت میترسیدم و تو هیچ وقت سعی نکردی این ترس رو از بین ببری” اینها را با خودم گفتم چون حتی توان سخن گفتن در مقابلش را نداشتم. همچنان نگاهم میکرد و منتظر عکسالعملم بود. باید چکار میکردم؟ تا ابد میایستادم که نگاهم کند و تحقیر بشوم یا باید غافلگیرش میکردم، در را باز میکردم و خودم را به بیرون پرتاب مینمودم؟ یا نه میایستادم و انتقام میگرفتم؟ تصمیمگیری سخت بود اما برای یک لحظه به خود آمدم به سمت در دویدم و در را باز کردم و لنگه دمپایی را برداشتم و بدون معطلی توی سرش کوبیدم. جیغ میزدم و میکوبیدم و بعد نفسنفس زنان گوشه اتاق افتادم. نگاهی به جسدش کردم و چندشم شد اما نفس راحتی کشیدم و گفتم: تا تو باشی تو خونه زندگی من پا نگذاری سوسک کثیف!
طوبی
خنده رهبری از شنیدن این تک بیت???
مثل جت از این سر اتاق میپرید اون سر. جیغ کشان به سمت در اتاق دویدم ولی او هم همون لحظه به سمت در پرید و دقیقا در رو برای نشستن انتخاب کرد و روی گزینه من برای خروج از اتاق خط بطلان کشید! قلبم داشت میومد تو دهنم. من مونده بودم تنها با او در یک اتاق که راه خروج هم بسته شده بود.
داشت گریهام میگرفت: لعنت به تابستون، لعنت به هوای گرم، لعنت…
پرید و روی فرش نشست، منم بیاختیار پریدم روی مبل!
انگار نمیتونه بیاد روی مبل!
چشم در چشم شدیم و او نگاهش رو زودتر دزدید. ولی گاهی زیرزیرکی نگام میکرد. آروم آروم شروع کرد به راه رفتن روی فرش. نگاهی به در کردم. اگه باسرعت از روی مبل بیام پایین و بدوم سمت در… ولی اگه همون لحظه بپره چی؟
قلبم تاپ تاپ میزد. نمیتونستم پیشبینی کنم الان چه تصمیمی میخواد بگیره، کاشکی یه جارو دم دستم بود.
همونطور آروم داشت حرکت میکرد و به سمت کمد دیواری میرفت. میدونستم اگه جایی هم پنهان بشه که نشه پیداش کرد، دیگه جای من تو این اتاق نیست ولی علیالحساب دوست داشتم از جلو چشمم دور بشه که از اتاق فرار کنم. باصدای زنگ آیفون پشت سرم دو متر به هوا پریدم بعد با خوشحالی آیفون رو جواب دادم. صدای پسرم بود: مامان منم.
در رو باز کردم و نگاهی فاتحانه به جناب سوسک خان انداختم که گوشه اتاق بالهاش رو باز کرده بود و به رخ من میکشید: چند لحظه دیگه دخلت اومده حالا واسه من قیافه بگیر!
پن: از سوسک میترسم همین!
طوبی
بابام داره مامانم رو متقاعد میکنه که قوت غالب ما نونه نه برنج برای اینکه بخشی از فطریه رو بپیچونه.
مامانم میگه از فردا که نون و کدو بهت دادم معنی قوت غالب رو متوجه میشی.
به نظر میآد هفتهی پرتنشی پیش رو داریم??
▪️یک اسرائیلی تو صفحه فیس بوکش نوشت:
آیا چیزی وجود دارد که فرق بین فلسطینیان و حیوانات را مشخص کند؟
یک کاربر فلسطینی پاسخ داد:
بله دیوار حائل???
چند شب پیش برای افطار فرنی سه رنگ درست کردم. همسرم در حالی که با ذوق به فرنی نگاه میکرد گفت: اینقدر چیزهای خوشمزه درست میکنی آدم نمیدونه چی بخوره!
خندهم گرفت: کدوم چیزای خوشمزه؟
_همین فرنی!
اول فکر کردم شوخی میکنه ولی دیدم کاملا جدی و با لحنی قدردانانه داره میگه.
خلاصه از من به شما نصیحت که چیزهای خاص مثل دسر و شیرینی و غذاهای خاص رو همیشه و دائم درست نکنین بلکه گاه گداری یک چشمه نشون خانواده بدین که هم براشون جدید باشه و هم شگفتانه! کاری هم به کار این عکسهایی که از میز و سفره و… میگذارن نداشته باشین شما نصیحت منو گوش بدین?
پن: البته فرنی واقعا چیز خاصی نیست ولی همون نصیحتی که گفتم علاوه بر اینکه همسر من هم خدایی خیلی قدرشناسه?
طوبی