« همه رو میبخشم به جز... | خنده رهبر از شنیدن این تکبیت:) » |
همین که در را باز کردم و وارد اتاق شدم، چشم در چشم شدیم، نگاهمان در آنی به هم گره خورد. چقدر طول کشید؟ یک آن بیشتر نشد ولی برای من گویی به اندازه ابدیت بود. باز هم مثل همیشه این من بودم که نگاهم را دزدیدم چون او بیپرواتر از این بود که چشم بردارد. میخواستم فریاد بزنم: ” برای چی اومدی لعنتی! گورت رو گم کن از اینجا” ولی زبانم به سقف دهانم چسبیده بود و گلویم خشک شده بود. یک سال بود ندیده بودمش و حالا دوباره آمده بود! “فاصله بین عشق و نفرت چقدره؟ شاید به اندازه ترسی که از تو دارم، همیشه ازت میترسیدم و تو هیچ وقت سعی نکردی این ترس رو از بین ببری” اینها را با خودم گفتم چون حتی توان سخن گفتن در مقابلش را نداشتم. همچنان نگاهم میکرد و منتظر عکسالعملم بود. باید چکار میکردم؟ تا ابد میایستادم که نگاهم کند و تحقیر بشوم یا باید غافلگیرش میکردم، در را باز میکردم و خودم را به بیرون پرتاب مینمودم؟ یا نه میایستادم و انتقام میگرفتم؟ تصمیمگیری سخت بود اما برای یک لحظه به خود آمدم به سمت در دویدم و در را باز کردم و لنگه دمپایی را برداشتم و بدون معطلی توی سرش کوبیدم. جیغ میزدم و میکوبیدم و بعد نفسنفس زنان گوشه اتاق افتادم. نگاهی به جسدش کردم و چندشم شد اما نفس راحتی کشیدم و گفتم: تا تو باشی تو خونه زندگی من پا نگذاری سوسک کثیف!
طوبی
طوبی جان ،چه سرعت عملی!
همه اکثرا داد می زنند دِ برو که رفتیم.
بله هورمند جان گاهی ترس آدم رو به سرعت عمل وادار میکنه. منم اگه کسی باشه همونی هستم که شما گفتی دبرو که رفتیم و میسپارم به فرد بازمانده:) ولی اگه خودم تنها باشم مجبورم بلاخره یک کاری بکنم دیگه چارهای ندارم!
يعني كل نوشتهت يه طرف، عنوانت يه طرف… خخخخ
خيلي خوب، باز هم از حماسههات بنويس عزيزم :)
هه هه هه
واقعا؟ اینقدر عنوانش خندهدار بود؟
یک حماسه هم دارم مربوط به کودکیم که از بالکن پرت شدم تو حیاط:))
سرفرصت مینویسم فقط خیلی بهم نخندین:/
شجاع که برای یک دقیقهمه:)))
زهرا جان چقدر نظراتت باکلاسه
معلومه یک هنرمند اومده نظر گذاشته:)
وای طوبی دختر مردم از خنده
وو.ی یعنی قشنگ درکت کردم
نفس تو سینه م حبس شد
ولی واقعا حماسه آفریدیااا
چیجوری تونستی با دمپایی بکشیش
وااای حتی ازش مینویسم وحشتم میشه
من با سگ و اسب و گربه و همه چی کنار نیام و اصلا نمیترسم ولی از این….اسمشو نبر وحشت دارم
سریالی شذه واسه خودش این حماسه های تو و سوسک
دقیقا عین خودمی
همه حیوانات رو دوست دارم سگ گربه اسب پرندهها
آممممما
این یک رقم دیگه همینی که شما میگی
از اسمش هم وحشت دارم
هه هه هه
سریال!
آره ماجراهای طوبی و اسمش رو نبر
البته امیدوارم دیگه تکرار نشه:)
سلام.
ای خواهر شجاع من..
ولی آخه چرا اینقدر بیرحم ..گناه داره خب
با اون چشاش(خنده شیطانی)
سلام خواهر
اِه خودتون گفتین با دمپایی میزنین تو سرش
حالا من بیرحم شدم:/
از چشاش نفرت دارم
وووووی
فرم در حال بارگذاری ...
نه عزیز جان اگه دقت کرده باشین پایین وبلاگ نوشتم مطالب تولیدی رو با امضای طوبی منتشر میکنم پس مطلب از خودمه. در مورد بینمک بودنش هم بنده نظری ندارم این یک سبک نوشته است که خواننده رو تا انتها میبره و با چیزی غیرقابل پیش بینی روبرو میکنه. البته بنده ادعایی ندارم چون نویسنده قابلی نیستم فقط تفننی مینویسم ولی بهرحال شجاعت دست به قلم بردن رو دارم و از انتقاد هم استقبال میکنم:)