« همه رو می‌بخشم به جز...خنده رهبر از شنیدن این تک‌بیت:) »

حماسه‌ای از یک بانو!

حماسه‌ای دیگر از من!

  چهارشنبه 7 خرداد 1399 17:08, توسط طوباي محبت   , 240 کلمات  
موضوعات: بدون موضوع, طنز

 همین که در را باز کردم و وارد اتاق شدم، چشم در چشم شدیم، نگاهمان در آنی به هم گره خورد. چقدر طول کشید؟ یک آن بیشتر نشد ولی برای من گویی به اندازه ابدیت بود. باز هم مثل همیشه این من بودم که نگاهم را دزدیدم چون او بی‌پرواتر از این بود که چشم بردارد. می‌خواستم فریاد بزنم: ” برای چی اومدی لعنتی! گورت رو گم کن از اینجا” ولی زبانم به سقف دهانم چسبیده بود و گلویم خشک شده بود. یک سال بود ندیده بودمش و حالا دوباره آمده بود! “فاصله بین عشق و نفرت چقدره؟ شاید به اندازه ترسی که از تو دارم، همیشه ازت می‌ترسیدم و تو هیچ وقت سعی نکردی این ترس رو از بین ببری” اینها را با خودم گفتم چون حتی توان سخن گفتن در مقابلش را نداشتم. همچنان نگاهم می‌کرد و منتظر عکس‌العملم بود. باید چکار می‌کردم؟ تا ابد می‌ایستادم که نگاهم کند و تحقیر بشوم یا باید غافلگیرش می‌کردم، در را باز می‌کردم و خودم را به بیرون پرتاب می‌نمودم؟ یا نه می‌ایستادم و انتقام می‌گرفتم؟ تصمیم‌گیری سخت بود اما برای یک لحظه به خود آمدم به سمت در دویدم و در را باز کردم و لنگه دمپایی را برداشتم و بدون معطلی توی سرش کوبیدم. جیغ می‌زدم و می‌کوبیدم و بعد نفس‌نفس زنان گوشه اتاق افتادم. نگاهی به جسدش کردم و چندشم شد اما نفس راحتی کشیدم و گفتم: تا تو باشی تو خونه زندگی من پا نگذاری سوسک کثیف! 

طوبی

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(11)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
11 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از:  

بی نمک
مطلب از جایی گرفتین ؟؟؟

1399/03/15 @ 22:50
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

نه عزیز جان اگه دقت کرده باشین پایین وبلاگ نوشتم مطالب تولیدی رو با امضای طوبی منتشر می‌کنم پس مطلب از خودمه. در مورد بی‌نمک بودنش هم بنده نظری ندارم این یک سبک نوشته است که خواننده رو تا انتها می‌بره و با چیزی غیرقابل پیش بینی روبرو می‌کنه. البته بنده ادعایی ندارم چون نویسنده قابلی نیستم فقط تفننی می‌نویسم ولی بهرحال شجاعت دست به قلم بردن رو دارم و از انتقاد هم استقبال می‌کنم:)

1399/03/16 @ 00:32
نظر از: هورمند [عضو] 
5 stars

طوبی جان ،چه سرعت عملی!
همه اکثرا داد می زنند دِ برو که رفتیم.

1399/03/15 @ 16:25
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

بله هورمند جان گاهی ترس آدم رو به سرعت عمل وادار می‌کنه. منم اگه کسی باشه همونی هستم که شما گفتی دبرو که رفتیم و می‌سپارم به فرد بازمانده:) ولی اگه خودم تنها باشم مجبورم بلاخره یک کاری بکنم دیگه چاره‌ای ندارم!

1399/03/16 @ 00:27
نظر از: مریم [عضو]
5 stars

يعني كل نوشته‌ت يه طرف، عنوانت يه طرف… خخخخ
خيلي خوب، باز هم از حماسه‌هات بنويس عزيزم :)

1399/03/13 @ 03:34
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

هه هه هه
واقعا؟ این‌قدر عنوانش خنده‌دار بود؟
یک حماسه هم دارم مربوط به کودکیم که از بالکن پرت شدم تو حیاط:))
سرفرصت می‌نویسم فقط خیلی بهم نخندین:/

1399/03/13 @ 21:37
نظر از: زهرا سادات [عضو] 
زهرا سادات
5 stars

عسیسم
چه شجاع⁦。◕‿◕。⁩

1399/03/11 @ 16:30
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

شجاع که برای یک دقیقه‌مه:)))
زهرا جان چقدر نظراتت باکلاسه
معلومه یک هنرمند اومده نظر گذاشته:)

1399/03/13 @ 21:33
نظر از: شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو] 
5 stars

وای طوبی دختر مردم از خنده
وو.ی یعنی قشنگ درکت کردم
نفس تو سینه م حبس شد
ولی واقعا حماسه آفریدیااا
چیجوری تونستی با دمپایی بکشیش
وااای حتی ازش مینویسم وحشتم میشه
من با سگ و اسب و گربه و همه چی کنار نیام و اصلا نمیترسم ولی از این….اسمشو نبر وحشت دارم
سریالی شذه واسه خودش این حماسه های تو و سوسک

1399/03/08 @ 05:52
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

دقیقا عین خودمی
همه حیوانات رو دوست دارم سگ گربه اسب پرنده‌ها
آممممما
این یک رقم دیگه همینی که شما میگی
از اسمش هم وحشت دارم
هه هه هه
سریال!
آره ماجراهای طوبی و اسمش رو نبر
البته امیدوارم دیگه تکرار نشه:)

1399/03/08 @ 11:49
نظر از: زهرا [بازدید کننده]
زهرا
5 stars

سلام.
ای خواهر شجاع من..
ولی آخه چرا اینقدر بیرحم ..گناه داره خب
با اون چشاش(خنده شیطانی)

1399/03/08 @ 00:33
پاسخ از: طوباي محبت [عضو] 
5 stars

سلام خواهر
اِه خودتون گفتین با دمپایی میزنین تو سرش
حالا من بیرحم شدم:/
از چشاش نفرت دارم
وووووی

1399/03/08 @ 11:47


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

شكوفه لبخند

هر چه گشتم در وبلاگهای دوستان وبلاگی که چاشنی طنز داشته باشد ندیدم. جایش خالی بود این بود که آستین بالا زدم. شب عید مبعث رو به فال نیک گرفتم و گفتم بسم‌الله. شاید که لبخندی به لب دوستی آمد و دلی شاد شد:) مطالب طنز این وبلاگ در صورت تولیدی بودن با امضای طوبی منتشر می‌شود.

جستجو

لبخند به لبهای آنلاین:)

  • دهقان
  • ط.جمالی
  • زفاک
  • شمیم
  • زهرا بانوی ایرانی

اینا خنده‌دار تر بودن؟:)