صفحات: << 1 ... 3 4 5 ...6 ...7 8 9 ...10 ...11 12 13 ... 15 >>
نحوه تدریس معلمان عزیز:
جمشید آمد!
جمشید: نهاد
آمد: گزاره
حالا نحوه سوال در امتحان:
نهاد و گزاره را مشخص کنید؟
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم/ بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم!??
معلمان عزیز روزتون مباااارک??
شازدهکوچولو از گل پرسید :
آدمها کجان؟
گل گفت :
همهشون تو خونههاشون قرنطینهان
این کرونا حسابی اسباب دردسرشان شده!?
البته این گفتگو مربوط به یک ماه پیش است وگرنه حالا که…
طوبی
جناب سعدی رفته خواستگاری دیده معیاراش به دختر خانم نمیخوره اینجوری خواستگاری رو پیچونده :
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم؟
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
??
من معمولا وقتی فراغتی پیدا میکنم یک سر به مطالب پربازدید کوثربلاگ میزنم و تعدادی رو انتخاب میکنم و میخونم. طبق این روال رفتم سراغ مطالب پربازدید و همینطور که بعضی رو انتخاب میکردم و روش کلیک میکردم برای رفتن به صفحه مطلب و خوندن(این رو هم بگم که عنوان مطلب خیلی مهمه توی انتخاب کردن) چشمم افتاد به عنوان این مطلب که “راحت بخواب!” گفتم باید مطلب جالبی باشه برم ببینم چیه. روش کلیک کردم و رفتم به صفحه مطلب. چی دیده باشم خوبه؟
این عنوان یکی از مطالب وبلاگ طنز خودم بود?
نمیدونم چرا کلا از ذهنم رفته بود?
دیگه مهم بودن همینه دیگه، از بس که وقت نداریم مطالبی که خودمون میگذاریم هم یادمون میره: مرتب در فضای مجازی میچرخد! (مدیونین اگه فکر کنین دارم از خودم تعریف میکنم?)
طوبی
مادر نمونه سال ۲۰۲۰?
همسرم چند وقت پیش از مسجد که برگشت(نماز جماعت نیستها، همسرم میره مسجد نمازش رو فرادا میخونه) گفت: چند روزه سرایدار مسجد میاد میگه از زمان انتخابات شناسنامه یک خانم تو مسجد جا مونده، اگر شما دور و برتون کسی هست که شناسنامهش گم شده بیاد ببینه مال اون نیست؟
بعد همسرم سری تکون داد و گفت: عجب زن بیفکری! خوب از سوم اسفند تا حالا نباید بگه شناسنامه من کجاست؟ حواس پرتی تا کجا آخه؟!
منم تایید کردم: واقعا که! بعضیها دیگه اِند بیخیالیان!
گذشت و گذشت تا اینکه چند روز پیش یک کار بانکی برامون پیش اومد. همسرم بهم گفت شناسنامهات رو هم بردار شاید لازم بشه.
رفتم سراغ شناسنامه، ولی نبود. هر چی گشتم نبود. همه جا رو زیر و رو کردم ولی اثری از شناسنامه نبود که نبود. انگار آب شده بود رفته بود زیر زمین.
یک دفعه همسرم گفت: نکنه اون شناسنامه مسجد مال تو باشه؟
گفتم: نه بابا! من دیگه اینقدر هم حواس پرت نیستم. ولی توی دلم خالی شد چون از اون روز هم سراغ شناسنامه نرفته بودم.
خلاصه بعد چندبار رفتن و اومدن، بلاخره معلوم شد که بعععله اون زن بیفکر حواس پرت کسی نبوده جز بنده!!
اینو گفتم که حواستون باشه پشت سر کسی صفحه نگذارین چون ممکنه اون شخص خودتون یا یکی از نزدیکانتون از آب در بیاد?
طوبی
اولین سالی بود که مکلف شده بود. خواهر بزرگتر که چند سالی از او بزرگتر بود و لابد خودش را خیلی در این زمینه باتجربهتر از او میدانست برایش از روزه گفت: “ببین آجی روزه مثه نمازه نکنه یه وقت شیطون گولت بزنه روزهت رو باطل کنیا! اگه یه وقت شیطون خواست گولت بزنه بسم الله بگو و فوت کن، خوب آجی جونم؟”
از همه حرفهای خواهر همان قسمت در ذهنش ماند که روزه مثل نمازه و این ذهنیت در ذهن کودکانهاش شکل گرفت که هر چه نماز را باطل کند روزه را هم باطل میکند و این شد سر آغاز روزی سخت برای او.
آن روز علاوه بر نخوردن آب و غذا، دستشویی هم نرفت چون فکر میکرد روزه را باطل می کند!
خدا میداند تا شب چه کشید! اگر برای همه روز اول روزهداری فقط تحمل تشنگی و گرسنگی بود، برای او همراه با مصیبت دیگری بود که تا شب باید آن را تحمل میکرد. تا اذان چند بار تصمیم گرفت دستشویی برود ولی یاد حرفهای خواهرش افتاد و منصرف شد.
بلاخره وقت افطار شد و سر سفره نشستند، تا صدای اذان را شنید مثل جت خودش را به دستشویی رساند.
وقتی برگشت نفس راحتی کشید و مثل قهرمانان فاتح آماده خوردن افطار شد.
مادر با مهربانی نگاهش کرد و گفت: عزیزم، قبل از اذان برو دستشویی و وضویت را هم بگیر که مجبور نشی سر افطار بری.
با تعجب به مادرش خیره شد:"خو اون جوری که روزهم باطل میشه که!”
“چی؟!” این صدای متعجب مادرش بود. بقیه هم دست از خوردن کشیدند.
“خو مگه روزه مث نماز نیست؟ مگه برم دستشویی باطل نمیشه؟”
صدای خنده خواهران و برادرانش در گوشش پیچید."آخی دخترم تو از سحر دستشویی نرفتی؟”
مادرش بغلش کرد. گریهاش گرفته بود ولی بعد گریهاش به خنده تبدیل شد.
روزهای گرفته بود با ریاضتی ناخواسته که تا همیشه در ذهنش باقی ماند.??
طوبی