« خدا هیچکس رو ضایع نکنه! | دلتنگیهای جمعه » |
روانشناس به مرد: چشمات رو ببند و تمرکز کن. فرض کن کنار یک رودخانه خروشان ایستادی. امواج رودخانه و صدای آب رو میشنوی؟ خوب بهش گوش بده. زیبا و دلنشینه نه؟ حالا آروم آروم برو جلوتر. اون قایق رو میبینی که کنار ساحل رودخانه است؟ برو جلو و تماشاش کن. چه قایق قشنگی! به رنگ آبی، رنگ آب، رنگ آرامش، حالا یواش یواش همه مشکلاتت، دردسرهات، سختیهات، بنبستهای زندگیت، گرفتاریهات و همه معضلات حل نشدنیت رو بریز توی قایق، بپیچ تو یک بسته و بگذارش داخل قایق. خوب حالا یواش یواش قایق رو هل بده توی آب… نترس هل بده. بازم هل بده. با تمام توانت هلش بده. بذار همه بدبختیهات با قایق به جریان آب سپرده بشه. حالا قایق رو تماشا کن که میره وسط رودخونه و با جریان آب آروم آروم ازت دور میشه. دورتر و دورتر. میبینی؟ حالا دیگه فقط داری یک نقطه رو میبینی و کمکم محو میشه. تموم شد! همه چی تموم شد! حالا با یک لبخند چشمات رو باز کن و به دنیا بخند. تو دیگه سرمست و پیروزی! غرق آرامش و امید به آینده. دیگه چیزی وجود نداره که آزارت بده. همه چیز بر وفق مراده.
میتونی دوباره شروع کنی. حالا حِست رو به من بگو.
مرد به روانشناس خیره میشه و با بغض سرش رو بین دستاش میگیره و میگه: نه! اینطور نیست، هیچی عوض نشده. من همون بدبختی هستم که بودم… میفهمی آقای دکتر… همون بدبخت.
_ آخه چرا؟! مگه همه مراحل رو با هم نرفتیم؟ کجای کار اشکال داشت؟ نمیفهمم، چرا آخه؟
_آقای دکتر! من همه کارهایی که گفتین انجام دادم ولی وقتی خواستم مشکلاتم، بدبختیام، رنجهام و معضلاتم رو سوار قایق کنم و به آب بسپرم، نشد که نشد!
_چرااا؟!
_ چون سوار نشد. هر کاری کردم سوار نشد. آقای دکتر زنم حاضر نشد سوار قایق بشه. چکار باید میکردم؟ نتونستم سوارش کنم!!
حرفی باقی نمانده. پس دکتر سکوت میکند و به میزش خیره میشود?
طوبی
سلام
آخی..خب زنش دوست نداشته شوهرشو تنها بزاره و بره
چه مرد قدرشناسی ( با خنده)
خخخخخخخخخخ
الهی,,,,بیچاره عجب زن لجبازی داره بنده خدا
:)))))))))
فرم در حال بارگذاری ...