« کدام گوری میخواستم بروم؟ | ننگ بر سازمان ذلت! » |
باز هم کارت دعوت!
چیزی که این روز ها اصلا حال و حوصله آن را نداشتم.
دعوت به مراسم عقد یکی از پسران خانواده همسر که بخاطر بعضی مسائل باید انتظار هر تحقیر و بیاعتنایی را میکشیدم.
از شخصی شنیده بودم برای ارتقای روحت جایی برو که دوست نداری. وقتی وارد مراسم شدم پرواز روحم را در آسمانهای بالا حس کردم.(با اون همه سر و صدا و النگ و دولنگ!)
بالاخره کسی که زیر باران قدم میزند باید منتظر خیس شدن هم باشد.
خلاصه مادر داماد یکی یکی سر میزها آمد تا اگر میهمانان عزیز کم و کسری داشته باشند اطلاع دهد تا رفع شود اما خانمی که شما باشید وقتی به میزی رسید که من هم سر آن بودم با خونسردی میز را رد کرد. اول حالم گرفته شد چون اتفاقا برای میز ما فقط برنج سفید آورده بودند و خبری از جوجه و کباب نبود. میخواستم به زمین و زمان ناسزا بگویم اما یادم افتاد که قرار است اینجا ظرفیتم را زیاد کنم و روحم را ارتقا ببخشم.
چی فکر کردین؟ برنج سفید خوردم و دم نزدم؟
نخیر اشتباه نکنید دیگر قرار نبود در این حد هم روحم ارتقا یابد.
خانم خدمتکار را صدا کردم و میز را نشانش دادم. دستش درد نکند کاری کرد که مادر داماد هم اگر میخواست، نمیتوانست. خلاصه خوب شد کیفهایمان را نگشتند وگرنه درجات ارتقای روحیمان کاملا لو میرفت.
خوب دیگر حالا مطمئنم این شعر برای من سروده شده میگویید نه؟ از حسودیتان است!
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی ??
♥️ تقدیم به دوستم زهرا?
پن۱: این ماجرا را به شکل طنز نوشتم تا بدونیم که به هر چیزی میشه نگاه طنز داشت و عبور کرد?
پن۲: این داستان برای خودم اتفاق نیفتاده?
طوبی
چه با مزه
حقشونه دستت درد نکنه تا دیگه از این بی حرمتیها……..
خیلی جالب و شیرین بود
ممنون مهتاب جان!
بله واقعا بیخیال بودن و اهمیت ندادن بهترین راهحله و تجربه نشون داده که اینطور چیزها رو اصلا نباید جدی گرفت و نسبت بهش حساس شد.
این تجربه برای دوستم اتفاق افتاد و من هم براش به شکل طنز درآوردم که حال و هواش عوض بشه:)
روحیه ی قابل تحسینی داری
با سلام و احترام. جالب بود موفق و سلامت باشید. یاحق
خیلی وقته کامنت نذاشتم یادم رفته انگار چجوری باید نوشت. خلاصه اینکه خیلی قشنگ و جذاب و خوشمزه بود. تشکر :)
سلام
آره مریم جان کلا وبلاگ رو یک مدته طلاق دادی:)
عیب نداره عزیزم یک تجدید قوا کن برگرد. در اوج برگرد و اقتدار
متشکرم از نظر شیرین و دلچسبت♡♡
خلاصه خوب شد کیفهایمان را نگشتند وگرنه درجات ارتقای روحیمان کاملا لو میرفت.
وای این تیکه خیییییلی خوب بود ؛)
عالی بود کلی خندیدم^_^
خندون باشی دوست خوش ذوقم
پس تو هم مثل من خوش خندهای:))
من که گاهی به چیزهایی میخندم که برای بعضیها اصلا خندهدار به نظر نمیاد.
خلاصه خوشحال شدم که به لبت لبخند اومد زهرا جون♡
فرم در حال بارگذاری ...